عشق من


 

اي كه برده اي ز دستم

همه دين و عقل و هوشم

همه جان من تهي شد

همه جان پر شد ز دردم

كه تويي مرهم دردم

من به مرهم نياز دارم

بيا اي الهه ي قلبم 

كه تويي مرهم دردم

همه جان من فداي آن دو قلبی

كه نگار كرده اي تو به آن جدار قلبم

دل من فداي عشقت كه به 

عشق پاك تو من تا ابد نياز دارم

 

عشق من




من دوباره می نویسم شاید از عشقم بدونی

قصه ی عشق منو باز از توی چشمام بخونی

من دوباره می نویسم تا بدونی زنده هستم

اگه احوالم نپرسی تا ابد من مرده هستم

من فقط به یک نگاه عاشقونه دل می بستم

فکر می کردم تا تو هستی من عاشق زنده هستم

نمی خوام بگی برات یه موجود خیالی هستم

نمی خوام بگی برای تو فقط زیادی هستم

دوست دارم به عهد و پیمونت وفادار بمونی

قصه عشق دوتامونو تا آخر بخونی

تو بیا تا باز دوباره من به عشقت جون بگیرم

بنویس

براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگي ها پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس
شايد يه کسي شبها براي اينکه خوابتو ببينه به خدا التماس ميکنه!!شايد يه کسي به محض ديدن تو دستش يخ ميزنه و تپش قلبش مرتب بيشتر ميشه!! مطمِئن باش يکي شبها بخاطر تو ، تو دريايي از اشک ميخوابه!!ولي تو اونو نميبيني؟؟شايدم هيچ وقت نبيني.


آسمان فرصت خوبيست اگر پر بکشيم....به افق هاي دل انگيز خدا سر بکشيم

عشق آن نيست كه من و تو در زير يك چتر با هم قدم زنيم عشق آن است كه من
براي تو چتري شوم و تو هرگز نداني كه چرا خيس نشدي

آنگاه که ...ضربه هاي تيشه زندگي را بر ريشه آرزوهايت حس ميکني..به خاطر بياور
که زيبايي شهابها از شکستن قلب ستارگان است


تکيه گاه غربتم


تكيه گاه بودنم اي عشق بي نهايتم

من فداي قلب پر مهر و پر از عاطفتم

****

تا تو باشي همدم خوب تمام لحظه هام

من همون شاعر چشماي تو عاشق صفتم

****

پر مي شم مثل غزل تو ذهن عاشقونه هات

مي ميرم حتي براي همه بهونه هات

****

كنار نم نم بارون روي سبزه هاي خيس

باز مي شم عاشق مردن در فضاي شونه هات

****

دستي از روي نوازش مي كشم بر سر تو

مي بوسم گونه سرخ و سينه مرمرتو

****

در شبستان سكوت اين جزيره خيال

مي فشارم در بغل نازكي پيكرتو

****

 همصدا و همنفس كوچه به كوچه دم به دم

مي زنم در بيت هر شعر و غزل با تو قدم


 

از کجا آغاز کنم.

روایت قصه ای که از عشقی بس بزرگ و با شکوه سخن می گوید.

داستان شیرینی که کهن تر از قلب دریاهاست.حقیقت ساده ی عشقی که او برایم به ارمغان آورد.

از کجا آغاز کنم

با اولین سلام به این دنیای تهی و پوچ من مبنا بخشید و دیگر عشقی به جز او در قلبم جای نخواهد گرفت.

او به زندگیم پای نهاد و به آن لذت بخشید.او قلبم را سرشار میکند.سرشار از لذت هایی که بی نظیر است.

سرشار از نوای فرشتگان و تخیلاتی بکر و دوست داشتنی.او جام روانم را از فراوانی عشقش لبریز میسازد.

واینگونه است که هر جا پا میگذارم دیگر تنها نیستم.آخر با همراهی جز او چگونه میتوان تنها بود و من هر گاه

دستانش را جستجو کنم همواره در کنار من است.این عشق چقدر دوام خواهد داشت.آیا هرگز میتوان آنرا با گذر ساعات سنجید.اکنون پاسخی ندارم.تنها میتوانم بگویم تا آن هنگام که تمامی ستارگان بسوزند وبی فروق شوند

نیازمند او خواهم بود و او در کنارم خواهد ماند

 به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش مثل عابد به عبادت و تو هر لحظه که از من دوری من به ویرانگری فاصله می اندیشم . در کتاب احساس واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است تو توانایی آنرا داری که به این فاصله پایان بخشی .....

خدايا نسيم نوازش كجاست ... كويرم ، سرآغاز بارش كجاست بيا تا به لبخند عادت كنيم ... به اين راز پيوند عادت كنيم بيا ساده مثل چكاوك شويم ... بيا باز گرديم و كودك شويم ...

من در ظهور رب زمين شك نميكنم اصلاً به هيچ وجه در اين شك نميكنم قبلاً زياد پيش ميامد كه شك كنم حالا رسيده ام به يقين، شك نميكنم ذهنيت نبودن تو شك مي آورد تو هستي و براي همين شك نميكنم حافظ كه گفت ميرسي (1) و هيچ وقت من بر فالهاي آينه بين شك نميكنم با شعر هم نميشود ابراز حال كرد اصلاً خودت بيا و ببين شك نميكنم .

تصوير چشمان تو را در رويا ها كشيدم، باغ گلي از جنس مريم ها كشيدم، تو گم شدي در جاده هاي ساكت و دور، من هم به دنبال نفس هايت دويدم...
تو اون فرشته اي كه وقتي در فصل بهار قدم ميزني برگ درختان انتظار پائيز را مي كشند تا جاي پاهات رو بوسه بزنند

 كاش مي شد عطش زمزمه ياد تو را در شط فاصله ها شست و فراموشت كرد